دخترک

دخترک برگشت نیم نگاهی کرد

چه بزرگ شده بود

پرسیدم پس کبریت هایت کو؟

لبخندتلخی زد

گونه اش اتش بود

سرخ...زرد

اشک درچشمانش میلغزید

گفتم میخواهم امشب باکبریت هایت این روزگاررابه اتش بکشم

دخترک نگاهی انداخت که تنم رالرزاند

گفت کبریت هایم رانخریدند

سالهاست که تن میفروشم 

میخری؟؟؟

من اونیم که 

همیشه وهمه جاتلاش میکنم

همه روشادنگه دارم

همیشه همدم همه باشم.

اما

همیشه خودم تنهاترازهمه هستم

عجیبه

اماحقیقت داره

غمیگین

غمگینی ادمهایی که دوستشان دارم

غمگینم میکند

گاهی دلم میخواهدباانگشتم

گوشه لبشان رابالا ببرم 

تاشایدخنده شان بیاید

اینکه کاری ازدستم برنمی ایداینکه زورم ب دنیانمی رسد

تلخ است

سلامتی روزی که ب مامانم بگن غم اخرت باشه جوون خوبی بود

سلامتی روزی که واسم مطلب بزارین ولی نباشم نظربدم

سلامتی روزی که صدام کنی نتونم جواب بدم 

سلامتی روزی که اسمت بیفته روگوشیم اس بدی خونده نشه

سلامتی روزی که دلت واسه همین لوس بازیامم تنگ بشه 

واسه اخمام واسه شیطنتام

واسه مظلوم شدنام بعددعوا

واسه روزایی که میگفتی داری خرم میکنی ای دختربد

واسه خندهامون,واسه روزایی که باقدرت جلوی همه وایسادیم

جلوی همونایی که هیچوقت نخواستن باهم باشیم

واسه وقتایی که بهم میگفتی پسته خانوم 

ولی دیگه نیستم

سلامتی اینکه وقتی میای خاک شده باشم 

بسلامتی شب هایی که تنهاییت گریه کردی وندونستی چرا؟

به سلامتی دلی که فقط اسمش دله امادیگه شده سنگ ...

واحساس کسی روجدی نمیگیره

بسلامتی حرفای ناگفته ای ک تودلت میپوسه امامیشینی پای 

حرفای بقیه

بسلامتی خودت که ازتنهایی کزکردی گوشه اتاقت 

ب سلامتی تویی که اینومیخونی چه دختر چه پسرمهم اینه 

که برای تنهاییت ارزش میشناسی و

برای سرگرمیت بادل کسی بازی نمیکنی هرچندکه همه بادلت بازی  کردن!!!

بسلامتی خودم نه واسه حرفام 

واسه اینکه مرهم ندارم واسه دردام...

استخوان هایم رابه دانشمندان بسپارید....

نپرسیدچرا

میخواهم شایدبفهمند

ن بیماری بودنه یخبندانی

من ازتنهایی بودکه این چنین شدم

استخوان هایم رابه دانشمندان بسپارید....

نپرسیدچرا

میخواهم شایدبفهمند

ن بیماری بودنه یخبندانی

من ازتنهایی بودکه این چنین شدم

مردم شهرباورکنید

من دیوانه نیستم .....

فقط کمی تنهاییم همین

تنهاندیده اید؟؟؟

به من نخندیدمن هم روزی عشق کسی بودم

بعضی وقنهادردماازتنهایی نیست بخدا

ولی دردمون اینه که اگه خودش انتخاب کرد

چراگذاشتورفت؟ هان

گرگ عاشق شد

عاشق طعمه اش 

نزدیکش شد

بوییدش وبوسیدش وبادندان گلویش رادرید

افسوس که ذات احساس نمیشناسد

تعداد صفحات : 2
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد